سفارش تبلیغ
صبا ویژن


خاص

بعد از چند هفته به تهران میام, صبح حرکت میکنم تا برای ناهار خونه باشم طبق معمول همیشه سوار اتوبوس (ولوو) میشم ....میدونید که همیشه تو ولوو فیلم می ذارن ولی فیلمایی که مردم اجرا میکنن جذاب تره !!!ولی فکر نمیکردم سر صبحی کسی قصد هنر نمایی داشته باشه ولی گویا دختر و پسر صندلی کناری انگیزه ی بالایی داشتن چون فیلم ولوو بعد یک ساعت و نیم تموم شد و برای اینا تا ترمیناله تهران ادامه داشت.....من که طبق معمول همیشه خواب بودم, ولی هر از گاهی که از گردن درد بیدار میشدم شاهد تصاویر دیدنی بودم به دوستم گفتم اینا همچنان..؟؟اون بیچاره هم که خوابش نبرده بود گفت آره بابا شادن.......وقتی به تهران میرسم تو تاکسی با خودم فکر میکنم اگه مادریا پدره یکی از اونا میفهمید بچه شون تو ولوو...!!چه حالی میشدن؟فکر میکنم که آدم واقعا نمیتونه خودشو کنترل کنه؟اگه نتونه چه فرقی با حیوانات داره؟فکر میکنم ...دلم برا اون دختر پسره هم انگار میسوزه؟! و همه کسایی که نمیدونن تو زندگی اصلا دنبال چی ان؟ تو دلم میگم من که جای اونا نیستم..خدا رو از اعماق وجودم شکر میکنم که جاشون نیستم ....به دوستم میگم خدا رو شکر این ترم تموم میشه دیگه  نیبینیم!!! و گویا خدا رحم کرده که تو این 4 سال تو ولوو کنار کسی نبودم!!!!!!!!!!!
♥ یکشنبه 92/5/20 ♥ 12:6 عصر بـ ه قـلمـ omid ♥
نظر


طراح : صـ♥ـدفــ